- رخت برداشتن (تَ یَ / یِ کَ دَ)
جمع کردن اسباب و اثاث. برداشتن لباس و وسایل: برخاستم و به مدرسه شدم تا رختهابردارم و پیش شیخ آیم. (اسرارالتوحید ص 99). او را همچنان خفته بگذاریم و رخت برداریم. (گلستان). رخت برداشتند و جوان را خفته بگذاشتند. (گلستان) ، کوچ کردن و رحلت نمودن. (ناظم الاطباء). رفتن.
- رخت از (ز) جایی برداشتن، ترک آنجا گفتن:
ز منزل دلت این خوب و پرهنرسفری
بدان که روزی ناگاه رخت بردارد.
ناصرخسرو.
بر تن هرکه رفت پیکانش
رخت برداشت از تنش جانش.
نظامی.
تماشاروان باغ بگذاشته
مغان از چمن رخت برداشته.
نظامی.
آهی زد و راه کوه برداشت
رخت خود از آن گروه برداشت.
نظامی.
ترک سودای خام کن خسرو
که وفا رخت از این جهان برداشت.
امیرخسرو دهلوی
- رخت از (ز) جایی برداشتن، ترک آنجا گفتن:
ز منزل دلت این خوب و پرهنرسفری
بدان که روزی ناگاه رخت بردارد.
ناصرخسرو.
بر تن هرکه رفت پیکانش
رخت برداشت از تنش جانش.
نظامی.
تماشاروان باغ بگذاشته
مغان از چمن رخت برداشته.
نظامی.
آهی زد و راه کوه برداشت
رخت خود از آن گروه برداشت.
نظامی.
ترک سودای خام کن خسرو
که وفا رخت از این جهان برداشت.
امیرخسرو دهلوی
